جدول جو
جدول جو

معنی مژده بر - جستجوی لغت در جدول جو

مژده بر(خوَدْ / خُدْ شِ)
مخفف مژده برنده. بشیر. که مژده میبرد. که مژده میرساند. کسی که خبر خوش به کس دیگر می برد. که حامل پیام خوش است:
بر او مژده بر چون ره اندر گرفت
جهان گفتی از باد تک برگرفت.
اسدی (گرشاسب نامه ص 46)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ تَ)
خبر خوشی برای کسی بردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
رشک دارم بر جنون آنکه پیش از دیگران
مژدۀ مرگم به سرو خوشخرام من برد.
میرزامحمد میلی (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
در اصطلاح هندسه دارای ده ضلع. کثیرالاضلاع ده ضلعی. ذوعشره اضلاع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ ژَ / ژِ وَ)
صاحب مژه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
درد و تهمت بر (؟) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162) :
از همه نیکی و خوبی دارد او
ماده ور بر کار خویش ار دارد او (؟).
رودکی (از لغت فرس ایضاً).
چنین است در لغت فرس و صورت درست کلمه و نیز معنی آن بدرستی معلوم نشد
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ بُ)
همان گردبر است. (آنندراج). برماه. برماهه. برمای. مته. مثقب. سکنه. اسکنه
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ فِ / فَ)
مخفف مژده دهنده. مژده رسان. (آنندراج) :
باد بدین مژده دلم هرنفس
مژده دهم نیز تو باشی و بس.
میرخسرو (آنندراج).
رجوع به مژده دهنده و مژده رسان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ لُ)
مرکب از مزور +گر، تزویرکننده. حیله کننده. تزویرگر. مزور. رجوع به مزوّر شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ /خُدْ سِ)
مخفف مژده آورنده. مژده ده. مژده ور. مبشر. که خبر خوش می آورد. که بشارت میدهد. بشیر
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ / دِ بُ)
کارد، مقراض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده:
دبیری بیاورد انده بری
همان ساخته پهلوی دفتری.
فردوسی.
مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان
زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست.
فرخی.
خاقانی غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده انده بری ندارم.
خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ گَ)
مژده دهنده. مژده ده
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ وَ)
بشیر. مبشر. (منتهی الارب). قاصد و پیکی که خبر خوش می آورد. (ناظم الاطباء). نویدرسان. مقزع. که مژده آورده است. آن که مژده یعنی خبر خوش دارد. دارای خبر خوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد
به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها.
ناصرخسرو.
گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر
از سروران دین که فلانجا فلان رسید.
سوزنی.
شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش
چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا
بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان
روند مژده ور افزون ز ذره های هوا.
سوزنی.
چون آمد از ثنا به دعای بقای تو
شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید.
سوزنی.
گفت هرکس که مرا مژده دهد
چون صفر پای از جهان بیرون نهد
که صفر بگذشت و شد ماه ربیع
مژده ور باشم مر او را و شفیع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ زْ / زِ)
مزدور. اجیر. (برهان) (آنندراج). مزدبر. مزدور. (ناظم الاطباء). مزده برنده. اجرت گیرنده. رجوع به مزدبر و مزدور شود
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ)
مژده بر. که خبر خوش میبرد. که حامل پیام خوش است. رجوع به مژده بر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرده بر
تصویر گرده بر
برماه برماهه مثقبه اسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روده بر
تصویر روده بر
از خنده روده بر شدن، بسیار خندیدن: (نزدیک بود از خنده روده بر شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزد بر
تصویر مزد بر
مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزده بر
تصویر مزده بر
مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
بارسنگین و کم حجم
فرهنگ گویش مازندرانی